ماجرای دختر 19 ساله که در منجلابی بزرگ گرفتار شد!

19 ساله است و برای ازدواج اجباری با رضایت پدر و مادرش مورد آزار و اذیت پسر دایی اش قرار گرفته است. سمیه پس از فرار از خانه با پسر همسایه، از روزهای تاریکش می گوید.
کد خبر: ۳۱۳۰۱
تاریخ انتشار:۰۲ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۰ - 22 March 2017
به گزارش روز پلاس،  سمیه دختری 19 ساله است که به دلیل فرار از منزل در منجلابی بزرگ گرفتار شده و برای رهایی از این منجلاب به مرکز مشاوره آرامش پلیس مراجعه کرده است. 
 
16 ساله بودم که مادرم گفت پسر دایی‌ام به خواستگاری ام آمده است، من ناراحت شدم چون من خواستگار داشتم؛ مصطفی پسر همسایه خواستگارم بود؛ اما پدر و مادرم با دلایلی که من را قانع نکرد او را رد کردند. 
 
یک روز که تازه از مدرسه آمده بودم صدای زنگ در آمد، مادرم در حیاط را باز کرد، پسردایی ام و خانواده اش بودند؛ من به استقبالشان نرفتم اما از پنجره اتاقم به داخل حیاط نگاه می کردم؛ پدر و دایی ام با یکدیگر حرف می زدند سپس مادرم هم به جمع آنها پیوست. 
 
با یکدیگر حرف می زدند و سمت پنجره اتاق من را نگاه می کردند. نمی دانستم چه می گویند اما می دانستم در مورد من حرف می زنند. بعد از چند دقیقه به سمت در ورودی خانه حرکت کردند. من از پشت پنجره کنار آمدم و در گوشه ای از اتاقم نشستم، غم بزرگی در دلم سنگینی می کرد، صدای در اتاقم آمد. 

من چیزی نگفتم؛ در اتاقم باز شد، پسردایی ام بود خیال کردم آمده با من حرف بزند اما متوجه شدم در اتاقم را قفل می کند. ترسی در دلم افتاد از جایم بلند شدم ناگهان به سمتم حمله ور شد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد فهمیدم توطئه خانوادگی است و پدر و مادرم برای اینکه مرا مجبور به ازدواج با وی کنند این نقشه را کشیدند. 
  
من دخترشان بودم، نمیدانستم چطور توانستند این بلا را سرم بیاورند. بعد از آن ماجرا من از خانه فرار کردم و نزد مصطفی رفتم. اما خانواده مصطفی مرا طرد کردند و به پدر و مادرم اطلاع دادند که من خانه آنها هستم و بعد از اینکه به خانه برگشتم کتک مفصلی از پدرم خوردم و مادرم به شدت سرزنشم کرد. 

تصمیم گرفتم خودکشی کنم مقداری قرص را در یک لیوان آب ریختم و مخلوط کردم مقداری شکر هم درون آن ریختم تا راحت تر بتوانم بخورم؛ لیوان را برداشتم که یک باره سربکشم ناگهان یک پس گردنی محکم خوردم و محلول داخل لیوان بر روی زمین ریخت؛ وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم که پدرم بود! 
 
از او متنفر بودم.... او بدترین کار ممکن را با دخترش کرد! 
  
شروع به گریه کردم که بگذار از این زندگی راحت شوم و فریاد زدم چرا نگذاشتی؟؟؟؟ 
 
پدرم دوباره شروع به کتک زدن من کرد. فردای آن روز من و پسردایی ام عقد کردیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. 
  
بعد از ازدواج، ارتباطم با مصطفی به کلی قطع شد، از خانواده ام متنفر بودم اما بعضی وقت ها به بهانه دیدن آنها به خانه شان می رفتم تا شاید بتوانم مصطفی را ببینم، بالاخره این اتفاق افتاد. بعد از سلام و احوال پرسی شماره هایمان را با هم رد و بدل کردیم. 
  
از آن روز به بعد به دور از چشم همسرم از طریق تماس و پیامک با او در ارتباط بودم، ادامه این تماس ها مرا بیشتر از قبل به مصطفی وابسته کرده بود، دیگر طاقت دوری او را نداشتم. یک روز با مصطفی تماس گرفتم و گفتم می خواهم او را ببینم . آن روز به او گفتم من می خواهم با تو فرارکنم! تا با هم ازدواج کنیم. مصطفی سکوت کرد و چیزی نگفت! 
 
چند روز بعد دوباره با او تماس گرفتم و خواسته ام را با او مطرح کردم. او گفت سمیه من دارم ازدواج می کنم. ما یک روزی به هم علاقه داشتیم اما قسمت نبود. حالا هم بگذر! 
  
من ناراحت شدم و گفتم پس همه حرف‌هات دروغ بود؟؟؟ من و به بازی گرفته بودی؟ به او فرصت ندادم حرفی بزند و تلفن را قطع کردم! 
  
چند روزی گذشت, مصطفی با من تماس گرفت و گفت با درخواستم برای فرار موافقت کرده است. خوشحال بودم چون قرار بود تنهایی ها، غم ها و بی کسی هایم برای همیشه تمام شود. 
 
حاصل ازدواج من و پسر دایی ام یک دختر معلول بود. من در این زندگی هیچ دلخوشی نداشتم. آن از شوهرم که مرا به زور تصاحب کرده بود این هم از فرزندم که معلول بود. 
  
زمانی که شوهرم سر کارش بود از فرصت استفاده کرده و وسایلم را جمع کردم قبل از رفتنم به دخترم مقداری غذا دادم با هر لقمه ای که در دهانش می گذاشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم. موقع رفتن برای همسرم یک نامه نوشتم: 
  
"محمد پسردایی عزیز سلام, خوب میدانی که من از اولش هم نمی خواستم با تو ازدواج کنم اما این پدر و مادرم بودند که مرا مجبور به ازدواج با تو کردند تو مرا به زور تصاحب کردی! نه تو و نه آنها را هیچوقت نمی‌بخشم، تو آینده ام را از من دزدیدی! من نمی خواهم به زندگی با تو ادامه دهم می روم تا خوشبخت شوم. دخترت هم مال خودت. خداحافظ برای همیشه ". 
  
تلفنم زنگ می خورد مصطفی بود، گوشی را برداشتم.گفت: سر کوچه با یک پراید سفید منتظرتم. من و مصطفی فرار کردیم و به یک خانه در اطراف گرگان رفتیم . چند روزی آنجا بودیم. یک روز که از خواب بیدار شدم دیدم مصطفی نیست. 
 
وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم در قفل بود.چند بار مصطفی را صدا زدم ناگهان در باز شد. یک مرد غریبه وارد اتاق شد. 
 
خنده ای شیطانی کرد و ... 
 
چند روزی آنجا بودم تا بالاخره یک روز از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و خودم را به نزدیکترین کلانتری معرفی کردم. 

باشگاه خبرنگاران
سایر اخبار
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
ارسال نظر
روایت تصویری
نگاه دوم
پیشنهاد سردبیر
پربازدیدها

شهادت حسین امیرعبداللهیان، وزیر خارجه در حادثه سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور + زندگی‌نامه

شرایط سخت و پیچیده است/ دعا کنید

امیرعبداللهیان مزدش را گرفت/ سه شنبه آخرین دیدار نمایندگان با وزیر بود/ از اقتدار دیپلماسی تا همدلی وزیر با پارلمان

نحوه انتخاب سرپرست وزارت امور خارجه

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت»/ اعلام پنج روز عزای عمومی

قیمت دلار دوباره ریخت/ نرخ جدید دلار در بازار را ببینید

دلنوشته دختر شهید رکن‌آبادی برای امیرعبداللهیان/ شهادت به نامت می‌آید

بازی‌های هفته بیست و هشتم لیگ برتر به تعویق افتاد

با دستور مخبر؛ علی باقری مسئول کمیته روابط امور خارجه دولت شد

جای خالی آیت الله رئیسی/ قالیباف، محسنی اژه ای و مخبر، اعضای شورای موقت ریاست جمهوری /انتخابات ریاست جمهوری چه زمانی برگزار می‌شود؟

روایت خبرنگار روزپلاس از «خلق خوش» و «خستگی ناپذیری» امیرعبداللهیان/ شهادت برازنده‌ی این دیپلمات انقلابی است

جلسه فوق‌العاده هیئت‌دولت برگزار شد/ زمان و مکان تشییع پیکر رئیس جمهور و هیئت همراه متعاقباً اعلام خواهد شد/ بیانیه هیات دولت: مسیر پر افتخار آیت الله رئیسی قهرمان و خادم ملت ادامه دارد

آیت‌الله رئیسی، رئیس جمهور کشورمان به ملکوت اعلی پیوست/ امیرعبداللهیان، امام جمعه تبریز، استاندار آذربایجان شرقی و هیئت همراه در اثر سقوط بالگرد به شهادت رسیدند

با اعلام رسمی وزارت ورزش تمام مسابقات ورزشی ایران لغو شد

محاکمه معاون مدرسه به جرم قتل یک زن و دو مرد

دستور مهم رئیسی درباره طلافروشان

اصناف در سال چقدر مالیات می دهند؟/ سرانه مالیات پزشکان، قنادان، طلافروشان و رستوران ها و کافه دارها در ۳ سال گذشته

ثبت نام برای فروش ۳ خودروی سایپا به تعویق افتاد | اطلاعیه‌ جدید سایپا

سفر پرحاشیه‌ پوتین به چین

رییسی: بیش از ۳۰۰ واحد راکد تولیدی در استان مازندران احیا شده است/ قدم بعدیِ آزادسازی سواحل، رهاسازی سواحل نیست؛ بلکه آبادسازی است

آمریکا در استراتژی و تاکتیک جنگی خود، شهر‌ها و ساکنان غیرنظامی آن را در تیررس قرار می‌دهد

نه خیانتی در کار بود نه هیچ‌چیز دیگر، خسته شد صبر ما / رفاقت تا همیشه پابرجاست

واگذاری تراکتور با یک شرط عجیب/ قیمت تراکتور اعلام شد؟

خاندوزی: مشکلات طلافروشان با رعایت قانون برطرف می شود/ کلیه اصناف موظف به کنار گذاشتن روش‌های سنتی و سلیقه‌محور در حوزه مالیاتی هستند

برای ریاست قالیباف بین اصولگران و مستقلین اجماع صورت می گیرد/ نظرات متفاوت نباید منجر به تفرقه و دودستگی شود

تلاش برای وایرال شدن؛ این قسمت ژیلا/ برای مجردها خواستگار میفرستیم

قانون جدید‌ کنترل اجاره مسکن/ شوخی قانونی با زخم مستاجران!

خط و نشان سردار قاآنی برای آمریکا /در شب حمله سپاه به اسرائیل ۸ ناوگروه در دریای سیاه مستقر بود تا جلوی عملیات را بگیرد

بن گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل بر اثر سانحه رانندگی مجروح شد

انتشار تصاویر و جزئیات جدید از فوت نیکا شاکرمی برای اولین بار/ بی آبرویی بی‌بی‌سی در پی انتشار اسناد پرونده

قانون مالیات بر عایدی سرمایه تغییرات گسترده ای داشته و صرفا اصلاح ایرادات شورای نگهبان نبوده/ این قانون برای کسانی است که می‌خواهند قدرت خریدشان را حفظ کنند

ستاره استقلال مشاور املاک خانه شد!

کارت بانکی ۶ بانک حذف می‌شود

شخصیت سالم یا ناسام؛ مساله این است؟

دلار به 1402 برگشت

روز «شنبه» به‌عنوان روز تعطیل جایگزین «پنجشنبه» تعیین شد

الحوثی: رژیم صهیونیستی بیمارستان‌های غزه را به گور‌های دسته‌جمعی تبدیل کرده است

علائم جسمانی انواع اضطراب‌/ اضطراب اجتماعی چیست؟

هواشناسی ایران۱۴۰۳/۰۲/۲۳؛هشدار نارنجی فعالیت سامانه بارشی

۲۴میلیارد دلار دولتی برای ۱۰۰وارد کننده عمده/ رانت ۴میلیارد دلاری مونتاژکاران خودرو چینی/ اختصاص ۷۰۰میلیون دلار به داریا همراه واردکننده تلفن همراه از چین/ بانک مرکزی تامین ارز را انجام داد، چرا قیمت ها ثابت نمی ماند؟ + لیست

مصوبه شورای حقوق و دستمزد باطل شد

دیوید تیلور رسماً استارت زد/عکس

نقد و سیاست